تخت جمشید
تَخْتِ جَمْشید، مجموعه ساختمانهایی منسوب به جمشید پیشدادی که بهمنظور برگزاری آیینهای نوروز و دیگر مراسم مذهبی ساخته شد.
نام تختجمشید از دو کلمۀ «تخت» و «جمشید» تشکیل شده است. تخت صفۀ بزرگ مقدسی است که در آن، فرّ ایزدی و افسر شاهی بر تارک پادشاه قرار میگرفت. جمشید نیز از پادشاهان اسطورهای ایران است که براساس برخی باورها، حدود 419‘ 2 سال بعد از هبوط آدم جلوس کرد (فرصت، 132-133).
آیین پادشاهی را در ابتدا کیومرث برپا ساخت (فردوسی، 1 / 21)؛ سپس استخر را بنا نهاد و آن را پایتخت خود کرد. هر پادشاه که بر تخت مینشست، بنایی بر آن میافزود. چون پادشاهی به جمشید رسید، آن را به شهری عظیم مبدل کرد که همانند آن در جهان وجود نداشت (ابنبلخی، 150، 154، 157). جمشید از 250 تا 316 اُمین سال حکومتش، دیوان را به بریدن درختان و تراشیدن سنگها و ساختمانسازی برگماشت (ابناثیر، 1 / 64) و در پایۀ کوهی که در جنوب شرقی استخر واقع شده بود، قصر بسیار محکم و باشکوهی بنا کرد که به «چهلمنار» معروف بود (بناکتی، 29).
براساس روایتهای مردمی، جمشید جامی داشته است که فقط با لمس لبان خود با آن میتوانست تمام آرزوهای قلبی خویش را تحقق بخشد؛ بهطوریکه تنها تماس با این جام کافی بود تا سنگها از خاور و هنروران از باختر پروازکنان برسند (وامبری، 115). پس برای خود گردونهای ساخت که جن و شیاطین او را در هوا حمل میکردند. چون آفتاب بر آن تخت تابید و مردم آن را دیدند، این روز را عید گرفتند (بیرونی، 327) و صحنههای شکوه و جلال این روز را در بارگاهش ترسیم کردند (جکسن، 311).
چون مدت پادشاهی جمشید به 700 سال رسید، متکبر شد و دعوی خدایی کرد (بناکتی، همانجا). سپس به رعایای خود فرمان داد تا مجسمهای از او بسازند و به ستایشش بپردازند (حمدالله، 87). پس خدای تعالى، شداد را از قوم عاد برانگیخت تا برادرزادۀ خود ضحاک بن علوان را که عجم وی را مرداس میخوانند، به جنگ جمشید بفرستد (بناکتی، همانجا). رعایا که از اطاعت اوامر سخت او رویگردان شده بودند، به خیانت پرداختند و اطاعت ضحاک را پذیرفتند. جمشید که بهسبب دروغگویی، فرّ ایزدی از وی دور شده بود، به دست ضحاک کشته شد و پایتختش نیز به تصرف ضحاک درآمد (هینلز، 57). چند سال بعد، یکی از نوادگان جمشید به نام فریدون به قصد انتقام خون نیای خود با ضحاک جنگید و او را شکست داد و تاج و تخت جمشید را پس گرفت. تختجمشید به دست شاهان پس از فریدون و در طول سالیان پیدرپی کامل شد؛ چنانکه ایرج و منوچهر نیز عماراتی به آن اضافه کردند (برومندسعید، 38، 40؛ نک : فردوسی، 1 / 41-52، 83 - 86).
در منابع تاریخی نیز آمده است که اشکانیان و ساسانیان بهعنوان سومین و چهارمین طبقه از سلاطین عجم پیش از اسلام در تختجمشید عمارت ساختهاند (فرصت، 159). چون نوبت شاهی به خسروپرویز رسید، این آرزو در وی پدید آمد که تختجمشید را از نو بسازد؛ ازاینرو، تخت طاقدیس را در تختجمشید برقرار ساخت (برومندسعید، 53).
باورهای مربوط به تختجمشید
بنا به باور عمومی مردم گنجهای بسیاری در این محل مدفون است (براون، 254). مردم منطقه آفت ملخ را به این علت میدانستند که پارهای از دانشمندان اروپایی چند سنگنبشته را که به خط میخی بوده است، از این ویرانهها برداشتهاند. به نظر آنان، این نوشتههای اسرارآمیز به گونهای طلسم محسوب میشد و گنجهای نهانی این منطقه را آشکار میساخت؛ به همین سبب به آنها گنجنامه میگفتند (ماسه، II / 385-386). همچنین بنابر روایات افسانهای، تصاویر حیواناتی که بهصورت برجسته در تختجمشید حجاری شده است، بیماریهایی را نشان میدهد که به امر حضرت سلیمان (ع) در بند آمده و به سنگ مبدل شدهاند؛ به عنوان مثال، شیر نشان وبا ست و ببر نشان طاعون. برخی از مردم مرودشت معتقد بودند که پارهای از این سحرها و افسونها به دست اروپاییان باطل شد و ازاینرو، این بیماریها دوباره همهجا را فراگرفت. عدهای دیگر نیز برآناند که این تصاویر کسانی را نشان میدهد که گناهی مرتکب شده، و جنها بهعنوان کیفر آنان را به سنگ مبدل ساختهاند (همو، II / 384-385).
ترکهای بیابانگرد (منظور ایلات کوچندۀ قشقایی) مجاور تختجمشید نیز معتقد بودند که ارواح خبیثه همچون دیوها و جنها، هر شب در میان این بقایای باستانی رفتوآمد داشتند و در آنجا سر و صدای جهنمی برپا میکردند (وامبری، 115).
در باورهای مردم فارس، سلیمان (ع) در تختجمشید بر تخت نشست و وحوش و طیور و دیو و پری پیش وی صف کشیدند (طوسی، 255). وی به کمک باد، یک ماه را در یک ساعت طی میکرد (بلعمی، 564) و ناهار را در بعلبک (واقع در لبنان) و شام را در استخر میخورد (مسعودی، 605). به همین سبب، تختجمشید را عمارت بادها (فیثاغورس، 86) و زندان باد میخواندند (مسعودی، همانجا).
ساکنان این منطقه تختجمشید را مکان مقدسی میدانستند و پارچههای نذری خود را به درختهای اناری که در آنجا قرار داشت، میآویختند و نذر میکردند که از ناخوشیهای سخت شفا یابند (چریکف، 19). دو ستون سفید درگاه تختجمشید نیز جراحات را بهبود میبخشید؛ چنانکه اگر کسی زخمی میشد، این سنگ را سوهان میزد و به زخم میریخت و همان لحظه بهبود مییافت. مردم گَردۀ سنگهای تختجمشید را هم توتیای چشم میکردند (ابنبلخی، 157- 158).
روستاییان این محل نیز روایت میکنند که در یکی از زیرزمینهای تختجمشید، چرخی به نام «چرخ الماس» قرار دارد که رستم آن را به جنبش درآورده است. به باور مردم، این چرخِ پر از الماس گرانبها را جنها تسخیر کردهاند و اگر آنها مانع ورود انسانها به این زیرزمین نشوند، هرکس دربارۀ آیندۀ خود، هر سؤالی بپرسد، پاسخ آن را میشنود. همچنین بر اساس باور مردم، در این زیرزمین گنجینههای بسیار زیادی پنهان شده است، اما هیچ انسانی نمیتواند به آنها دست پیدا کند؛ چرا که به هنگام راهرفتن، به چرخ زندگی که در انتهای زیرزمین پیوسته در حرکت است، برخورد میکند و بیدرنگ میمیرد (فرانکلین، 63).
بر اساس یکی دیگر از باورهای مربوط به تختجمشید، شیراز آشپزخانۀ کاخهای تختجمشید بوده است و برای انتقال غذاهای پختهشده به تختجمشید صفی از پیشخدمتان تشکیل میشد و غذاها را دستبهدست میکردند.
بنابراین، شاهنشاهان مقتدر هخامنشی به جای غذای سرد و یخکرده، همیشه غذاهای گرم و دلچسبی را میخوردند که از شیراز آورده میشد. البته بهموجب داستان دیگری، این غذاها را از دالانهای زیرزمینی به تختجمشید میگذراندهاند (ماسه، II / 384).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابنبلخی، فارسنامه، به کوشش علینقی بهروزی، شیراز، 1343 ش؛ برومندسعید، جواد، تختجمشید، پرستشگاه خورشید، کرمان، 1381 ش؛ بلعمی، تاریخ؛ بناکتی، داوود، تاریخ، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1348 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، 1389 ش؛ چریکف، سیاحتنامه، ترجمۀ آبکار مسیحی، به کوشش علیاصغر عمران، تهران، 1358 ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، تهران، 1361 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ فرانکلین، ویلیام، مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ترجمۀ محسن جاویدان، تهران، 1358 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386 ش؛ فرصت، محمدنصیر، آثار عجم، بمبئی، 1314 ق؛ فیثاغورس، سیاحتنامه، ترجمۀ یوسف اعتصامی، تهران، 1314 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، 1390 ش؛ وامبری، آ.، زندگی و سفرها (دنبالۀ سیاحت درویشی دروغین)، ترجمۀ محمدحسین آریا، تهران، 1372 ش؛ هینلز، جان راسل، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، 1379 ش؛ نیز:
Browne, E. G., A Year Amongst the Persians, London, 1893; Jackson, A. V. W., Persia Past and Present, London, 1909; Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938.